بهترین کتاب های موفقیت که باید خواند – ۱۰ کتاب برتر حوزه موفقیت که هر فرد موفقی باید بخواند:
آیا بدنبال بهترین کتاب های موفقیت که باید خواند میگردید؟
میدانید مطالعه کردن تا چه اندازه میتواند موفقیت شما را تضمین کند؟
بنظر شما بهترین کتاب های موفقیت جهات تالیف چه اساتیدی هستند؟
آیا برای با سرعتپیمودن مسیر موفقیت، مطالعه لازم است؟
در این مقاله برآنیم تا ۱۰ کتاب از پرفروش ترین کتاب های موفقیت جهان را به شما معرفی کنیم که مطالعه آن بر هر شخصی واجب است پس با ما همراه باشید.
۱- بخواه تا برآورده شود (یکی از بهترین کتاب های موفقیت جهان)
- نام کتاب: بخواه تا برآورده شود
- نام نویسنده: کوین ترودو
- عنوان اصلی: Your wish is your command
- تعداد صفحات کتاب: ۳۲۷ صفحه
- انتشارات: کاپیتان
- پرفروش ترین کتاب های قانون جذب
خرید کتاب بخواه تا برآورده شود
پر فروش ترین محصول آموزشی کوین ترودو، سمینار صوتی آرزوی تو دستور توست است که توانست نظر و دیدگاه مردم جهان را نسبت به موضوع یادگیری (۴ مرحله یادگیری و آموزش از نگاه کوین ترودو) و آموزش قانون جذب و مفهوم قانون ارتعاش در قانون جذب دگرگون کند. این کتاب در سال ۲۰۰۹ منتشر شد و یکی از بهترین کتاب های موفقیت که باید خواند بشمار میرود که در آن ابزارهای استفاده از قانون جذب برای رسیدن به خواسته ها را به خوانندگان ارائه می دهد. ابزارهای جدیدی که در هیچ منبع و ماخذ دیگری بدان اشاره نشده است. قانون جذب مفهومی است که امروز در جوامع علمی به عنوان یکی از بهترین علوم شبه دانش شناخته میشود. طبق گفته کوین ترودو بیشتر کتاب های منتشر شده در رابطه با قانون جذب، فقط نوک کوه یخی را نشان میدهند و بخش اعظم آن از دیدگان پنهان است. کتاب بخواه تا برآورده شود ، بینش جدیدی مبنی بر به حداکثر رساندن استفاده از قانون جذب در اختیار شما قرار میدهد. کوین ترودو ادعا میکند اسراری که در این کتاب ارائه میشوند، رازهایی است که وی از عضویت در گروه های مخفی مثل برادرهود آموخته است. همان اسراری که اعضای این گروه ها، که عمدتا افراد شاخص دنیا هستند؛ از آنها برای به دست آوردن ثروت و موفقیت استفاده میکند. مهم ترین مزیت خواندن این کتاب، دستیابی به این اسرار قدرتمند است.
این کتاب در واقع نسخه ای از کتاب آرزوی تو دستور توست. میباشد. با این تفاوت که مترجم محمود جولایی بنا بر کم کسری هایی که در نسخه اصلی مشاهده نموده دست به نشاندن تغییراتی در آن زده است.
این تغییرات از این قرار هستند:
- قانون جذب کاملتر توضیح داده شد.
- جواب به سوال هایی که طی سمینار و دوره ها پرسیده شده و همیشه بی پاسخ مانده بودند.
- توضیح بیشتر جزئیات مطالب
سمینار آرزوی تو دستور توست – کوین ترودو با صدای استاد محمود جولایی
خرید سمینار آرزوی تو دستور توست
- نام کتاب: قله ها و دره ها
- نام نویسنده: اسپنسر جانسون (Spencer Johnson)
- عنوان اصلی: Peaks and Valleys
- تعداد صفحات کتاب: ۱۱۶ صفحه
- انتشارات: نشر قطره
این کتاب به شما کمک می کند لحظههای خوب و بد خود را مدیریت کنید و برای رسیدن به آنچه میخواهید، راهی بیابید. این کتاب در نه فصل گردآوری شده است. «احساس افسردگی داشتن در دره»، «یافتن پاسخها»، «از یاد بردن»، «آرمیدن»، «آموختن»، «دریافتن»، «سهیمبودن»، «به کار گرفتن شیوهی قلهها و درهها» و «لذتبردن از قله» عنوان فصلهای کتاب است.
چگونه دوران های مختلف زندگی و کار را برای خود مفید و دلپذیر کنیم؟
مقدمه
در داستان قله ها و دره ها، کشف خواهید کرد که چگونه می توانید:
در زمانی کوتاه از دره خارج شوید، زمان بیشتری را برفراز قله بمانید و در زندگی و کارتان قله های بیشتر و دره های کمتری داشته باشید. قله ها و دره ها تنها دوران های خوب و بدی نیستند که با آن روبرو می شوید. آنها همچنین نشان دهنده احساس درونی شما و چگونگی پاسخ شما به رویدادهای بیرونی هستند. قله ها و دره ها به هم پیوسته اند. اشتباهات شما در دورانهای خوب امروزتان، پدیدآورنده دورانهای بد فردایتان هستند و رفتارهای خردمندانه شما در دوران های بد امروزتان، پدیدآورنده دوران های خوب فردایتان خواهند بود.
پیشگفتار
بخش بزرگی از رویدادها و پدیده هایی که ما را در میان گرفته اند و بر زندگی ما اثر میگذارند، بیرون از اراده و کنترل ما هستند. اما واکنش به آنها در اراده و کنترل ما است. بنابراین، می توان گفت که راز بزرگ موفقیت و شکست، نیکفرجامی و بدفرجامی، شادی و ناشادی، توسعه و عقب ماندگی ما انسانها، در چگونگی واکنش ما به عوامل بیرونی نهفته است. ازسویدیگر، واکنش های ما و همچنین مجموعه رفتارها و عملکرد ما درکار و زندگی، از باورهایمان سرچشمه می گیرند. اگر با ارزیابی مداوم باورهایمان بتوانیم آنها را آگاهانه بشناسیم و در راستای بهتر زیستن تغییر دهیم، بهدرستیکه گامی اساسی در راه موفقیت، آسایش و نیکبختی خود و حتی دیگران برداشته ایم.
داستان قله ها و دره ها درباره مردجوانیاست که ناشادمانه در دره ای روزگار می گذراند، تا اینکه با پیرمردی روبرو می شود که بر فراز قله ای زندگی می کند. این آشنایی شرایط زندگی و کار او را برای همیشه تغییر می دهد. سرانجام، او درمی یابد که چگونه با بکارگیری اصول ارزشمند پیرمرد و ابزارهای عملی، در دوران های خوب و بد به آرامش و موفقیت بیشتری دست یابد.
فصل اول: احساس دلتنگی و کسالت در یک دره
این فصل به زندگی مرد جوانی می پردازد که دردره ای زندگی می کند. او با وجود اینکه روزگارکودکی و نوجوانی خود را در آنگذرانده است، اما اکنون که جوانی برومند و باهوش است احساس دلتنگی، یکنواختی و کسالت می کند. کتاب ابتدا اشاره می کند که: «او هنگامی که جوانتر بود،در آن دره احساس خوشحالی می کرد. در چمنزارهایش به بازی مشغول میشد و در رودخانه اش شنا میکرد. آن دره تنها جایی بود که او میشناخت و چنین می اندیشید که همه زندگیاش را در آنجا خواهد گذراند». اما پس از آن جوان دلتنگ میشود و نویسنده تلاش دارد که علل این ناشادمانی و کسالت جوان را روشن نماید: «او همچنان که بزرگتر می شد بیشتر درمی یافت که بسیاری از چیزهایی که فکر می کرد درست است اکنون نادرست بهنظر می رسند. او از اینکه پیش از این متوجه اینهمه چیزهای نادرست در دره نشده بود دچار شگفتی شد». حتی پس از آنکه وارد بازار کارمی شود و بهدنبال ایجاد جایگاهی اجتماعی برای خود است، باز دلتنگی، ناآرامی و پرسش های مبهمی که در ذهنش در حال شکلگرفتن هستند دست از سرش برنمی دارند. «او سعیکرد درآن دره شغل هایمختلفی را بدست بیاورد، اما هیچکدامشان آن چیزی نبود که وی بهدنبالش بود. شوربختانه، اواحساس امنیت شغلی نمی کرد… فکر یافتن پاسخ برای پرسش های بیشماری که ذهنش را اشغال کرده بود، هیجان روبرو شدن با ناشناخته ها، رسیدن به این باورکه پاسخ این پرسش ها را درجایی غیر از دره می توان یافت، آرامش را از وجودش ربوده بود.
مرد جوان پس از کشمکش های فراوان، ترسش را کنارمی گذارد و رهسپار قله می شود. در راه مصائب زیادی کشیده وگاهی پشیمان می شد ولی وقتی نسیم خنک کوه بهصورتش می خورد و از آن بالا هوای کدر و ایستای دره را می دید، مصمم می شد که بهقله برسد وغروب را از روی قله ببیند. هشدارهایی که بههنگام ترک دره به او می دادند از ذهنش عبور کرد، اما نگذاشت که ناامیدی بر او چیره شود و به صعود ادامهداد. هرچه بالاتر می رفت شادمانی بیشتری احساس می کرد، همچنین بهنظرش می رسید که با پشت سرگذاشتن دره، ترس را هم کنار گذاشته است.او در راه رسیدن به مکان تازه ای بود. همچنانکه بالاتر از ابرها ره می سپرد، پیش خود گفت که چه روز زیبایی است. او در ذهن خود تصورمی کرد که غروب آفتاب از بالای قله باید بسیار دیدنی باشد، بههمینخاطر با بیتابی منتظر دیدن آنمنظره بود.
فصل دوم: یافتن پاسخ ها
مرد جوان پساز رسیدن به قله با پیرمردی آشنا می شود که به او کمک می کند تا نهتنها به پاسخ پرسش هایش دست یابد، بلکه پرسش های تازه ای درذهنش شکل بگیرند.
«او برای پیرمرد تعریف کردکه چگونه از زندگی در دره دلتنگ و ناشادبوده و احساس می کرده است که راه بهتری هم وجود دارد. اودرمورد شغلش وتلاش هایی کهکردهبود، روابطیکه بهنظرش غیرموثربودند وهمچنین نبود امکان بهره گیری ازتوانایی های نهفته اش، برای پیرمرد سخن گفت». پیرمرد پس از شنیدن حرف های مرد جوان، از مشکلاتیکه در جوانی با آنها روبرو بودها ست سخنمی گوید. او اشاره می کند بهزمانیکه مشکلات او را خشمگین و افسرده کرده بودند و در آن هنگام یکی از دوستانش چیزی به او می گوید که زندگی اش را تغییرمی دهد: «درباره چیزی بود که او آن را رویکرد قله ها ودره ها برای دوران های خوب و بد زندگی می نامید. او می گفت هرچه بیشتر رویکرد قله ها و دره ها را در زندگی و کارت استفاده کنی آرامش و موفقیت بیشتری خواهی داشت. ابتدا باور نمی کردم، اماپس از مدتی دریافتم که حقیقت دارد، به طوری که اثر بسیار زیادی برزندگی و کارم گذاشت». «دوستم به من کمک کرد تا سه چیز را کشف کنم: چگونه هر چه زودتر از یک دره خارج شوم، چگونه مدت بیشتری بر فراز قله بمانم، و چگونه در آینده قله های بیشتر و دره های کمتری داشته باشم.”
مردجوان پرسید: «منظور شما بهطور دقیق ازقله ها و دره ها چیست؟»
پیرمرد پاسخ داد: منظورم قله ها و درهای شخصی شماست، بالا و پایین هاییکه در کار و در زندگیتان احساس می کنید. این دوران های بد و خوب ممکن است که دقایق، ماه ها و یا بیشتر از آن ادامه یابند. قله ها و دره های شخصی به همان اندازه طبیعی هستند که قله ها و دره هاییکه در سطح زمین می بینید. هر دو نوع فراز و نشیب ها ضمن پراکنده بودن، وصل شده به راه هایی مشابه هستند. شما می توانید درجاهایی اززندگی و کارتان احساس بالا بودن و درجاهایی احساس پایین بودن کنید. این طبیعی است و برای هر کسی درجهان، در هر فرهنگی روی می دهد. اینبخشی از وجود انسان است.
فصل سوم: فراموش کردن
«مرد جوان همچنان که به سوی خانه می رفت پیش خود فکر می کرد منظره ای که در دره قابل دیدن است بسیار کوچکتر است .منظره ای که از فراز قله، جایی که من بودم قابل مشاهده است، به گونه ای است که به آسانی می توان تصویر بزرگی را دید». «اوبهیاد زنجوانیکه موردتوجه اش بود افتاد و امیدوار بودکه وی تحتتأثیر سفرش و دانش تازه یافته اش قرار گیرد. زمانیکه به خانه رسید درباره سفرش به فراز قله برای پدر و مادرش سخن گفت. او آنچه راکه از پیرمردی که بالای قله زندگی می کرد آموخته بود برایشان تعریف کرد. به آنانگفتکه با این فلسفه تازه، او یکی از دارایی های ارزشمند سازمانش خواهد شد و بدون تردید به زودی نیز ارتقاء خواهد یافت. مشتاق بود آنچه را که آموخته است آزمایشکند. او در اولین فرصت و با افتخار هر آنچه را که برفراز قله آموخته بود برای دوستانش تعریف کرد. برخی شیفته گفته هایش شده بودند و بعضی دیگر تردید داشتند. آنها پیش خود می اندیشیدند که بهنظر بسیار آسان می آید، اما آیا به طور واقعی اثربخش است؟ به هر حال، آنها نیز همانند سایرین برایش آرزوی موفقیت کردند. او همچنین موضوع را با زن جوانیکه به او علاقمند بود نیز در میان گذاشت. زن شیفته داستانش شد و خوشحال بودکه او را چنین پرهیجان می بیند، بههمین خاطر آرزو کرد که شور و شوقش به یافته های تازه پایدار بماند.
او هنگامی که سـرِکارش حاضر شـد نیز خوشـحالبود. کسبوکار در شرکت رونق داشت. فروش درحال افزایش بود و سود بهطور مرتب بالا می رفت». اما پس از مدتی شرکت با مشکلاتی جدی روبرو شد. مدیریت شرکت با نگرانی بهدنبال یافتن راهحل بود.
«مردجوان گفته های پیرمرد را درمورد بیرون رفتن از دره بهخاطر آورد: اگرنکته خوبی را که در دوران های بد پنهاناست پیدا کنید و از آن استفادهکنید، می توانید دره خود را به قله تغییر دهید. او آن شب را بهفکر کردن درمورد این موضوع گذراند و روز بعد با اندیشه ایتازه به ملاقات رئیسش رفت. چرا آنها از این بحران بهعنوان فرصتی برای یافتن نقاط ضعف شان استفاده نکنند و برای بهتر شدن اوضاع راهی بهتر و سیستمی قابل اعتمادتر برای سفارش های آینده پیدا نکنند؟ رئیسش ازاین پیشنهاد استقبال کرد و ازاوخواست تا تیمی برای انجام اینکار تشکیل دهد. تیم آنها پس از چند روز مشکل اساسی موجود در سیستم را یافت. با اینکار آنها توانستند سیستم را بهبود بخشند و بهراهی بسیار قابلاعتماد و کم هزینه برای انجام سفارشاتشان دست یابند.
در شرکت اینموفقیت دهانبهدهان می گشت که سیستم تازه، توصیه و نتیجه تلاش تیم مرد جوان باهوشاست. او بین همکارانش شهرتی شایسته پیدا کرده بود و رئیسش که بسیار خوشحال و راضیبود، بههمین خاطر حقوق او را افزایش داد». مرد جوان توانست با استفاده از آنچه که آموخته بود پیشنهادات تازه ای به مدیریت شرکت ارائه دهد و جایگاه برجسته تری درشرکت پیداکند.
اما به تدریج از موفقیت های بدست آمده دچار غرور و خودشیفتگی گشت. به نظرات و انتقادات دیگران توجهی نمی کرد. «درآغاز، رویکرد قله ها و دره ها به او کمک کرد تا موفق ترباشد. اما اکنون این رویکرد کار نمی کرد و او نمی توانست علت آن را دریابد». او دوباره به چمنزار رفت و مشغول نگریستن به کوه شد. سپس چیزهای دیگری را که پیرمرد به اوگفته بود به خاطر آورد.
اگردریک دره چیزی نیاموزید می توانید بدتر شوید. اگر به طور حقیقی چیز باارزشی بیاموزید، می توانید بهتر شوید. اما اگر این حقیقت داشت، آنچیز چه بود که نیازداشت بیاموزد؟ وقتی مرد جوان ازتلاش برای یافتن آن خستهشد، به پیشنهاد دوستانش تصمیم گرفت مدتی را به استراحت بپردازد.
فصل چهارم: استراحت
یک روز مرد جوان به همراه دوستانش به جلگه رفتند. او در ابتدا از اینکه تا حدی مشکلاتش را فراموش کرده است و یا کمتر آنها را احساس می کند احساس آرامش می کرد و از آمدن به جلگه خوشحال بود. او شروع کرد تا خود را از پریشانی همه فرازو نشیب هایی که بر او گذشته بود رها کند. دوست داشت همانجا بماند، زیرا به او آرامش می داد. اما به نظرمی رسید که دوستانش برای ماندن در کنار او اشتیاقی نشان نمی دهند. آنها حتی در این دامان طبیعت نیز سرزنده و پرنشاط نبودند. مرد جوان به دوستانش نگاه کرد و از این خیال که او هم مانند آنان به نظر برسد دچار حالت ناخوشایند و غریبی شد. او بی دل و دماغ و ناآرام بود. هنگامی که در دره بود، رفتن به جلگه فکر خوبی بود که به نظرش می رسید. اما اکنون در شگفت بود که چرا هنوز بر سر جای پیشین خود ایستاده است. پیش خود فکر کرد، آنگاه که نه احساس بالا بودن داری و نه احساس پایین بودن ،یک جلگه زمان بی اثری است. بنابراین ،این جلگه برای او چه معنایی داشت؟ یک راحت باش که شایسته اش بود تا استراحتی کند؟ یا نوعی فرار بود؟ اگر چنین باشد، فرار از چه چیزی؟
او دوباره نگاهی به قله انداخت و دریافت که همان احساسی را دارد که پیشتر برای رفتن به قله داشت. هر چه بیشتر درباره آن فکر می کرد ، بیشتر مشتاق بود که پیش پیرمرد برگردد و از او بپرسد که چرا رویکرد قله ها و دره ها تنها برای مدت کوتاهی مؤثر بود. آن روشنی که او بر فراز قله دیده بود به طور یقین با احساس کسالتی که در جلگه می کرد متفاوت بود. سرانجام او جلگه را ترک کرد و به دره بازگشت. چند روز پس از آن، برای رفتن به قله برنامه ریزی کرد. این بار امیدوار بود که از دفعه پیش آماده تر باشد تا برای ماندن بر روی قله با مشکلی روبرو نشود.
فصل پنجم: یادگیری
بازگشت به کوهستان سفری دشوار بود و مرد جوان بیشازحد خسته شد، اما به موقع به قله رسید. او در زمان دلخواهش به قله رسید تا از دیدن غروب آفتاب لذت ببرد. این بار، او به خانه کوهستانی پیرمرد دعوت شد. با دیدن خانه ،از اندازه، شکوه و معماری آن شگفت زده و غافلگیر شده بود. سپس دو مرد بیرون رفتند و بر روی سکوی بزرگی که مشرف به یک دریاچه زیبا بود نشستند. مرد جوان گفت: « نمی توانم بیان کنم که تا چه اندازه خوشحال هستم که دوباره به قله برگشته ام».
پیرمرد از دیدن او خوشحال بود، اما احساس کرد که او دچار مشکل است، به همین خاطر علتش را جویا شد. مرد جوان پاسخ داد: «پس از بازگشت به دره ،کوشش کردم از آنچه که با من در میان گذاشته بودید استفاده کنم، مانند یافتن چیزهای خوب پنهان شده در دورانهای بد. ابتدا کارایی خوبی داشت، اما کمی بعد کارها به سوی بدتر شدن رفت. من دلسرد شدم ،کار را رها کردم و به جلگه رفتم تا وقتم را آنجا بگذرانم، اما اثر خوبی نداشت». پیرمرد پرسید: «آیا این برای شما یک تجربه خوب بود یا بد؟»مرد جوان پاسخ داد: «نمیدانم».
پیرمرد گفت: قله ها و دره های شما مانند یک ضربان قلب سالم ،بخشی ضروری از یک زندگی سالم و طبیعی است. بنابراین جلگه ها وجود دارند، آنها زمان استراحت سالم هستند، یعنی زمانی که شما برای آگاهی از آنچه که خلاف انتظار شما دارد اتفاق می افتد و نیاز به بهبود دارد کمی درنگ می کنید تا بی اندیشید و تصمیم بگیرید چگونه ادامه دهید.
مرد جوان گفت: «هنوز فکر می کنم که این افت و خیزها چگونه می توانند سالم و آرام بخش باشند؟ آیا همه این بالا و پائین ها انسان را دچار اضطراب و پریشانی نمی کنند؟»
پیرمرد پاسخ داد: «تنها زمانی که شما با آنها بالا و پائین بروید. اما آنگاه که به طور حقیقی بیاموزید که دورانهای خوب و بد خودتان را مدیریت کنید، آن احساس تعادل سالم را بدست می آورید».
مرد جوان پرسید: «شما برای ماندن بر روی قله چگونه به طور جدی مجهز می شوید؟» پیرمرد گفت: «به جای اینکه به شما پاسخ بدهم، شاید بهتر باشد که به شما کمک کنم خودتان پاسخ را دریابید. زمانی که امور برای شما به سوی بدی می رفت، چه احساسی داشتید؟» مرد جوان پاسخ داد: «بسیار بد» «پس چرا رفتارتان را عوض نکردید؟» مرد جوان با لحنی اقرارکننده گفت: «نمی دانم، شاید به خاطر اینکه نمی دانستم چگونه با آن روبرو شوم، یا چنین فکر می کردم که اگر نسبت به آن بی اعتنا باشم اوضاع بهتر می شود .یا شاید من می ترسیدم که اشتباهاتم را بپذیرم ،یا اینکه نیاز به کمک داشتم». پیرمرد پرسید: «در بین همه این دلایلی که برشمردید چه چیز مشترکی وجود دارد؟» مرد جوان لحظه ای فکر کرد و گفت: «مطمئن نیستم ولی حدس میزنم ترس باشد»
پیرمرد با تکان دادن سر گفت: «بله، و منبع ترس یک انسان چیست؟»
پیرمرد گفت: برای بیشتر ما، خودپرستی است. خودپرستی می تواند شما را در قله مغرور و در دره بیمناک کند. این سبب می شود که شما واقعیت را نبینید. خودپرستی شما، حقیقت را وارونه جلوه می دهد.
آن شب، مرد جوان کمی دیرتر به چادرش رفت و خواب هایی درباره رفتن به جاهای بهتر را دید. هنگام بدرود گفتن، پیرمرد توصیه ای به او کرد: زمانی که به قله بلندتر رسیدید، هرآنچه که کشف کنید دانش شما خواهد بود، نه مال من و نه مال کس دیگر. مرد جوان رهسپار شد تا با تلاشش دره عمیق را گذر کند و به قله بلندتر برسد.
فصل ششم: اکتشاف
مرد جوان در امتداد آن دره ناآشنا به سختی راه می پیمود. باران شدید صورتش را زیر ضربه داشت. او به دنبال یافتن پناهگاهی بود ،اما جایی را پیدا نمیکرد. هنگام آغاز سفر، به نظرش نمی رسید که دره تا این اندازه عمیق باشد. مرد جوان زیر لب غرولند می کرد که «چرا باید اینطور باشد؟ قرار نیست که ما در زندگی شاد باشیم؟ اصلاً چرا ما نیاز به دره ها داریم؟» پاهایش خیس شده بود و سوز سرما را تا مغز استخوانش حس می کرد. او درمانده شده بود. او احساس می کرد که این دره را به آن خوبی مدیریت نمی کند. سرانجام، به پائین ترین نقطه دره رسید و ایستاد. باران ،کوره راهی را که او تا به آنجا دنبال کرده بود، به طورکامل شسته بود. جلوتر، چیزی جز یک رودخانه کم عرض و خروشان که عبور از آن غیرممکن به نظر می رسید ،دیده نمی شد. با صدای بلند گفت: «من نمی توانم، جریان آب خیلی نیرومند است، من هرگز نمی توانم عبورکنم». احساس می کرد که شکست خورده است. او مجبور بود راهی را که آمده است برگردد. اما در این صورت چگونه می توانست با پیرمرد روبرو شود؟ چگونه می توانست با خودش روبرو شود؟
مرد جوان روی زمین گل آلود نشست و به رودخانه خیره شد .او می ترسید که اگر وارد آب رودخانه شود ، جریان نیرومند آب او را به زیر بکشد. او خود را تصور می کرد که آب او را به زیر کشیده و با دهان پر از آب در حال غرق شدن است. با این فکر بر خود لرزید و از خودش پرسید: «چرا بودن در دره تا به این اندازه دردناک است؟» سپس با یادآوری گفته پیرمرد، به پرسش خویش پاسخ داد: دردی که در یک دره احساس میکنید می تواند شما را نسبت به حقیقتی که به آن بیاعتنا بودهاید، آگاه کند.
کدام حقیقت بود که نسبت به آن بی اعتنایی شده بود؟ او سرش را بلند کرد و به قله بلندتر که در آن دوردست قرار داشت نگریست و چنین اندیشید: «همه آنچه که می دانم این است که من به طور جدی می خواستم بر روی آن قله بلندتر باشم».
او لحظه ای در این اندیشه فرو رفت که نسبت به هوای تازه ای که در آنجا به صورتش خواهد خورد چه احساسی خواهد داشت. سپس به سخن پیرمرد درباره آفرینش و دنبال کردن یک چشم انداز خردمندانه برای رسیدن به قله بعدی فکر کرد. تصویری منطقی از آینده ای بهتر که شما با پنج حس خود آن را ترسیم می کنید.
او دریافت که لحظاتی پیش در حال آفرینش یک چشم انداز ترسناک بوده است، تجسم اینکه در زیر آب رودخانه در حال غرق شدن است. او پیش خود چنین اندیشید: «شاید شما آگاهانه یا ناآگاهانه همیشه در حال آفرینش چشم اندازی از آینده تان هستید ترسناک و یا خردمندانه اما پرسش این است که شما کدامیک را دنبال می کنید. سپس او گفت: «آها، خودشه» او کلمات زیر را در زیر باران و غرش سهمگین تندر با صدای بلند فریاد کشید: “دره من ترس من است.”
او دوست داشت بداند، از آنجا که دره های ما لحظات حسرت خوردن برای چیزهای از دست رفته است ،آیا او می ترسید آنچه را که از دست داده، هرگز دوباره به دست نیاورد؟ او دوباره به قله نگاه کرد و با خودش فکر کرد که چه حالی خواهم داشت آنگاه که پیروزمندانه بر آن بایستم. پیرمرد گفته بود که نیرومندترین ابزاری که به شما کمک می کند تا از دره گذرکنید و به قله بعدی برسید، دنبال کردن یک چشم انداز خردمندانه است. بنابراین او آفرینش چشم انداز خردمندانه خودش را آغاز کرد.
شما برای اینکه دست به عمل بزنید خودتان را تحت فشار قرار نمی دهید، تنها اشتیاق فراوان برای رسیدن به مقصد است که شما را وا می دارد. به طوری که در می یابید دست به کارهایی زده اید که هرگز نمی دانستید که توانایی انجام آنها را دارید».
او داشت می فهمید که منظور پیرمرد از اینکه به طور حقیقی چشم اندازتان را دنبال کنید چیست. معنایش این است که بر سر خواسته تان بایستید و هرکاری که شما را به آنجا می رساند انجام دهید – تشخیص حقیقت!
او هرچه بیشتر درمی یافت که ترس انسان را از رفتن بازمی دارد ،اما حقیقت به شما کمک می کند تا پیش بروید. او به خاطر پیشرفتش لبخند زد ،زیرا در مسیر درست رسیدن به قله بلندتر بود. پس از مدتی که به نظر طولانی می رسید، او در آفتابی که بر قله می تابید پدیدار شد و بر نوک قله ایستاد. درکنار خود دریاچه ای بسیار زیبا دید که درختان تنومندی او را در بر گرفته بودند. او وزش هوای تازه را بر پوست صورت خود احساس کرد.
سپس برگشت تا به دره ای که از آن گذشته بود نگاه کند .او می دانست که تا چه حد دشوار بوده است. اما اکنون حتی آن دشواری، همه چیز را برایش شیرین تر کرده بود.
فصل هفتم: در میان گذاشتن یافته ها
مرد جوان کمی از ظهر گذشته به قله ای که پیرمرد در آنجا سکونت داشت رسید. با دیدن پیرمرد به سوی او دوید و او را بغل کرد. پیرمرد پرسید: «اکنون به نظر شما مهمترین چیزی که کشف کرده اید چیست؟» مرد جوان گفت: «خوب ، من یاد گرفته ام که این کافی نیست که تنها چیزهایی ساده درباره قله ها و دره ها بدانیم، باید آن را در ذهن نگه داشت و درباره آن سخن گفت همچنان که من بار نخست هنگام برگشتن به دره ام انجام دادم. لازم است با فلسفه قله ها و دره ها زندگی کرد. هرچه بیشتر انجام دهید بیشتر می آموزید و رشد می کنید، و آرامتر و موفق تر می شوید. مهم تر از همه اینکه من کشف کردم که با کنار گذاشتن ترس و خارج شدن از پیله خودم ، می توانم به راستی دره را به قله تبدیل کنم. پیرمرد با کنجکاوی پرسید: «چگونه؟ شما چکار کردید؟» «من به خاطر آوردم که بهترین راه برای رسیدن به قله بعدی ام ،آفرینش و دنبال کردن چشم انداز خردمندانه ام است چیزی که اگر من به طور جدی خواهانش باشم، برایم قابل فهم و واقعی و قابل دستیابی است.
پیرمرد پرسید: «قله بلندتر را چگونه دیدید؟»چشمان مرد جوان برق زد: «شگفت انگیز بود!»پیرمرد خندید: «شگفت انگیز، چطور؟» مرد جوان به قله بلندتری که در دوردست قرار داشت نگاهی انداخت « هیجان انگیز بود! من نمی توانستم این قله و همچنین دره ای را که از آن گذر کرده بودم ببینم». او برگشت و نگاهی به پیرمرد انداخت. «اما بزرگترین چیزی که دریافتم این بود که چرا شما اغلب کلمه به طور حقیقی را بکار می برید. مانند به طور حقیقی قدردانی کردن و خوب مدیریت کردن دوران های خوب ، به طور حقیقی یاد گرفتن و بهتر کردن وضعیت دردوران های بد. منظور شما دیدن حقیقت است! نه آنچه که من آرزو می کنم و یا می ترسم که اتفاق بیفتد، بلکه حقایقی است که در واقع در مورد دوران های خوب و بد من وجود دارد.
هنگامی که آنها خداحافظی می کردند، نمی دانستند که این آخرین باری خواهد بود که آنها یکدیگر را می بینند.
فصل هشتم: بکارگیری رویکرد قله ها و دره ها
هنگامی که مرد جوان به دره اش بازگشت، خانواده و دوستانش به او گفتند که تغییر چشمگیری کرده است. آنها بدون اینکه دلیل آن را بدانند، از بودن با او لذت می بردند. شرکتی که مرد جوان در آن کار می کرد هنوز دچار مشکل بود و حتی بیش از گذشته زیان می داد. او به گذشته فکر می کرد، روزی که نخستین بار به این شرکت پررونق پیوست و در شگفت بود که چرا اکنون همه چیز بسیار متفاوت از آن زمان پیش می رود. جای شگفتی نبود که شرکت نمی توانست از دره اش بیرون برود، زیرا افکار و اعمال بخش زیادی از کارکنان سبب عمیق تر و طولانی تر شدن دره می شد. مرد جوان تصمیم گرفت تا هر آنچه را که درباره قله ها و دره ها آموخته است، با سایر افراد شرکت در میان بگذارد. آنها این موضوع را بین خود به بحث گذاشتند و دریافتند که خودبینی گذشته شان آنها را از قله دور کرده بود. بنابراین عهد بستند که بار دیگر دچار غرور نشوند.
حقوق مرد جوان و تیمش افزایش یافت، و آنها به جستجویشان برای یافتن راههای تازه به منظور کمک به شرکت ادامه دادند. آنها پرسش طرح می کردند بدون اینکه وانمود کنند که همه پاسخ ها را می دانند . او آموخته های خود از پیرمرد را در قله به یاد می آورد: فروتن و سپاسگزار باشید. آنچه که شما را به قله رسانید را بیشتر انجام دهید .بهبود مداوم را ادامه دهید. توجه بیشتری به دیگران بکنید. منابع را برای دره های آتی نگاه دارید.
نکاتی کلیدی برای بکارگیری قله ها و دره ها در کار و زندگی
- آرام باشید؛ بدانید که دره ها پایان می یابند. متضاد هر آنچه که شما را وارد دره کرده است را انجام دهید.
- در کارتان بیشتر خدمات دهنده و در زندگی بیشتر مهربان باشید .
- از مقایسه ها پرهیز کنید و آن را به عنوان مزیت خود به کار گیرید.
- برای رسیدن به قله بعدی خود ، چشم انداز خردمندانه تان را دنبال کنید.
- آینده بهتری را با مشخصات و جزئیاتی باورکردنی مجسم کنید که دارید از آن لذت می برید، در این صورت هر آنچه که شما را به آنجا می رساند را با اشتیاق انجام می دهید.
فصل نهم: لذت بردن از یک قله
چند دهه بعد، گذشت روزگار نقش پیری را بر چهره مرد جوان نشانید. او مدتها بود که به قله خودش نقل مکان کرده بود و در آنجا زندگی می کرد، اما گاهگاهی سری هم به دره میزد. او یک روز بعد از ناهار ،زیر درختی نشست تا از چشم انداز باشکوهی که در برابرش بود لذت ببرد. به زندگی گذشته اش می اندیشید و به یاد می آورد زمانی را که جوان بود و بدون اینکه خود بداند زمانهای خوب و بد بسیاری آفریده بود. او با قلبی پر از مهربانی پیرمردی را به یاد آورد که چنین راه های باارزشی را با او در میان گذاشت تا بتواند با فرازها و فرودهایی که بر سر راه زندگی اش قرار می گرفت هماوردی کند.
تغییرات شگفت انگیزی در کار و زندگی اش ایجاد کرد! به طوری که هم دردورانهای خوب و هم بد، به صورت برجسته ای به آرامش و موفقیت رسید. او به یاد آورد که تا چه اندازه به پیرمرد بدهکار است. سپس در حالی که لبخندی بر لب داشت، صدای پیرمرد را می شنید که به او میگفت «اعتبار واقعی از آنِ کسی است که این رویکرد را می آموزد و آن را بکار می گیرد». او صدایی شنید و سرش را به سوی آن برگرداند. اما چیزی ندید و دوباره به اندیشه های خویش بازگشت. اگرچه دورانی که او در دره زندگی می کرد نیز برایش باارزش بود، اما برتر دانست تا بیشتر زمانش را بر فراز قله بلندتر بگذراند ،جایی که یک خانه بزرگ ساخته بود. او از دعوت خانواده و دوستانش به آنجا لذت می برد. او به عنوان مردی با گذشت، دست و دلباز و دوستی اندیشمند شهرت یافته بود. او سالها بود با زنی که عاشقانه او را دوست داشت ازدواج کرده بود و از زندگی با او احساس خوشبختی می کرد.
او دریافت که: کجا زندگی کردن مهم نیست ،چگونه زندگی کردن مهم است.
مهم نیست که آیا مانند پدر و مادرتان در یک دره بارور زندگی کرده باشید و یا مانند پیرمرد بر فراز قله ای باشکوه بوده باشید. او اکنون می دانست که یک زندگی لذتبخش و پربار، به طور طبیعی دورنمای قله ها و دره ها را تغییر می دهد. درآخر، او احساس کرد که اگرچه خود را در یک سفرآرامش بخش می بیند، اما حتی پیش از رسیدن به مقصد، احساس رسیدن را نیز دارد. لبخندی بر لبانش نشست. همان صدایی که پیشتر فکر می کرد شنیده است، بلندتر و نزدیکتر شد. او به سوی صدا برگشت و زن جوان بهت زده ای را دید که به او گفت:« ببخشید، من نمی خواستم مزاحم شما بشوم». او شرح داد که پس از یک سفر طولانی از خانه اش در دره ،تازه به قله رسیده است. به نظر می رسید که او در حالتی بیش از خستگی قرار دارد.
همچنان که گفتگو را آغاز کرده بودند، زن جوان از اینکه دارد از مشکلات خود در دره برای یک غریبه سخن می گوید شگفت زده شد. او دلیل آن را نمی دانست، اما احساس کرد که این پیرمرد ویژگی های خاصی دارد. در آن لحظه، زن جوان نمی دانست که با یکی از صلح جوترین و موفق ترین آدم های روی زمین روبرو شده است. او تنها یک پیرمرد مهربان به نظر می رسید. روزهای بعد آنها در مورد آنچه که پیرمرد رویکرد قله ها و دره ها می نامید به گفتگو پرداختند.
او گفت که این فلسفه ای است همراه با مهارت ها، شیوه ای برای نگاه کردن و انجام دادن چیزهایی که شما را در دوران های خوب و بد آرام تر و موفق تر می کند.
۳- کتاب موفقیت : قدرت در درون ماست (یکی از بهترین کتاب های موفقیت که باید خواند)
- نام کتاب: قدرت در درون ماست
- نام نویسنده: لوئیز ال هی
- عنوان اصلی: The Power Is Within You Book by Louise Hay
- تعداد صفحات کتاب: ۲۴۰ صفحه
- انتشارات: انتشارات لیدا
- از جمله پرفروش ترین کتاب های قانون جذب
انسان همان موجودی است که میلیاردها رمز و رازِ وجودش از آغاز تاریخ تـاکنون ذهـن اندیشمندان و عالمان را به خود مشغول داشته و خواهد داشت. این کتاب بیان کننده نظرات و افکار خانم لوئیس ال هـی، از معتقـدین بـه علـم روان است.
عمده ترین مبحث مستقل کتاب طرح نیرویی به نام قدرت درون اسـت کـه نویـسنده ادعـا می کند با تأسی به آن می توان هرگونه مانعی را از سر راه برداشت. این نظریه بحـث جدیـدی نیست بطوریکه مثلاً در اسلام مبحـث گـسترده ی هـدایت عامـه دقیقـاً وجـود یـک نیـروی شگفت انگیز درون هر مخلوقی را مطرح می کند و مـی گویـد کـه ایـن نیـرو عامـل حرکـت موجودات به سوی هدفی معین است. البته خانم هی با ترکیب دیدگاه هـای متفـاوت از جملـه فلسفه ی کلیت، بحث بازگشت به خویشتن، حوزه ی واحد و مباحثی اینچنین به تـسهیل فهـم نظریه ی هدایت عامه به شکل غیرمستقیم اقدام کرده است. بایـد دقـت کـرد در ورای ظـاهر بسیار ساده کتاب، نکات مفهومی بسیار مهم فلسفی و علمی وجود دارد که دقت به استخراج آنها می تواند به فهم واقعی کتاب کمک شایانی نماید. این اثر شاید بتواند زمینه ای مقدماتی در آشنایی با بهداشـت روانـی محـسوب گـردد.
درباره نویسنده
اخیراً لوئیس ال هی توسط رسانه های استرالیایی به عنوان «بهترین معرف زنـدگی مقـدس» معرفی گردیده است. همچنین او به عنوان یکی از بنیان گذاران حرکت «خودیـاری »شـناخته شده است . اولین کتاب او به نام «اندام خود را شفا بخشید» در سال ۱۹۷۶، مـدتهـا قبـل ازاینکه بحث در مورد ارتباط بین ذهن و جسم به شکل امروزی مطرح شود به چاپ رسـید. این کتاب در سال ۱۹۸۸ تجدید چاپ شده و قسمتهایی بر آن افزوده شد به طوریکه در صدر بهترین های فروش قرار گرفت و عقایـد لـوئیس را بـه مـردم ۳۰ کـشور مختلـف و ۲۳ زبـان متفاوت در سراسر جهان معرفی نمود. به وسیله روش های درمـانی و فلـسفة مثبـت گـرای او میلیونها نفر آموختند که چگونه در زندگی به آنچه می خواهند دست یابند و حتی صـاحب بدن، ذهن و روحی سالم باشند.
فلسفة شخصی وی حاصل دوران ملال آور کـودکیش بـود. طفـولیتش دورانـی نامـساعد وهمراه با فقر بود. نوجوانی او سراسر با سوءاستفاده رقم خورد. در جوانی از خانه فرار کرد و در نیویورک مدل لباس شد اما سرانجام با یک بازرگان موفق ازدواج کرد. اگر چه به ظـاهرزندگیش دگرگون شده بود ولی چهارده سال پس از پایان زنـدگی مـشترک بـود کـه فعالیتهای روحی او با جدیت آغاز شد.
لوئیس آنچه که به فعالیت اصلی اش بدل شد را در سال۱۹۷۰ آغـاز کـرد. او در جلـسات کلیسای علـوم مـذهبی شـرکت مـی کـرد و بـه فراگیـری آمـوزش هـای لازم در برنامـه هـای خیرخواهانه می پرداخت. در کلیسا سخنوری مشهور گردید و بزودی به عنوان یک مشاور نیز مطرح شد. بطوریکه این کار به سرعت به شغل تمام وقت وی مبدل شد. پس از چند سال مجموعه مرجعی حـاوی علل ذهنی ایجاد بیماری های فیزیکی و راه های توسعه الگوهای فکری مثبت در جهت بهبـودی آن جمع آوری نمود. این گردآوری سـرآغازی بـود بـرای تـألیف کتـاب «انـدام خـود را شـفابخشید» این اثر با نام «کتاب کوچک آبی» نیز معروف است.
پس از تشخیص سرطانش بود که لوئیس توانست فلسفه فکری خود را بـه بوتـه آزمـایش بگذارد. او درمان جایگزین را به جراحی و دارو ترجیح داد و بر تلقـین مثبـت، تـصویرسازیذهنی، رژیم های غذایی سالم و روان درمانی توجه بیشتری نمود و به اجرای دقیق و منظم آنهـا پرداخت و سرانجام پس از شش ماه به هدف مقدس خود دست یافت؛ سرطان او کاملاً بهبـودیافته بود.
در ۱۹۸۰ به محل زندگی خود در جنوب کالیفرنیا بازگشت. در آنجا نگـارش روش هـای کارگاهی خود را آغاز نمود که ماحصل آن کتاب «شما می توانید زندگی خود را شفا دهیـد» است. در این کتاب لوئیس توضیح می دهد که چگونه عقاید و نظرات ما درباره خود می توانند مسبب مشکلات احساسی و گرفتاری های فیزیکی گردند و بـا اسـتفاده از شـیوه هـایی خـاص چگونه می توان افکار و زندگی را بهبود بخـشید. ایـن اثـردرنیویـورک تـایمز بـه مـدت ۱۲ هفته متوالی در لیست پرفروش ترین کتابها جای گرفت. بـیش از ۳ میلیـون نـسخه از ایـن کتاب در۳۰ کشور مختلف جهان به فروش رسید.
لوئیس هم اکنون سرپرست کمپانی انتشاراتی موفق هی هاوس۳ است که شروع آن از یک پروژه کوچک در اطاق پذیرایی خانه اش بود. از آغاز فعالیت تـاکنون ایـن موسـسه بـیش از ۱۰ میلیون کتاب و نوار آموزشی به فروش رسانده است.
پیام های درمانی لوئیس موضوع بسیاری ازروزنامه ها و مجلات ایلات متحده بوده انـد. او در رسانه های مختلف جهان بارها ظاهر گردیده است و همچنـین سـتون مخـصوصش بـه نـام«لوئیس عزیز » در حدود بیش از پنجاه روزنامه، مجله و ماهنامـه در ایـالات متحـده، کانـادا،استرالیا و آرژانتین منتشر می گردد.
- می توانید زندگی خود را بهبود بخشید
- قدرت در درون ماست
- افکار مثبت: برای افزایش موفقیت
- قدردانی: روشی برای زیستن
- خود را درمان کنید، عوامل ذهنی مقدمه بیماری های فیزیکی
- زندگی، بازتابی از یک سفر
- افکار زیبا تحفهای از شعور درون
- خود را دوست بدارید
سخن مولف یکی از بهترین کتاب های موفقیت
حجم زیادی از اطلاعات در این کتاب نهفته است. احساس نکنید لازم اسـت همـه ایـن اطلاعات را یکجا درک کنید و به اجرا در آورید. افکار مشخصی به ذهنتان خطور خواهند کرد. ابتدا کار را با این افکار شروع کنید. اگر در مـتن مطلبـی بـه نظرتـان رسـید کـه در آن موضوع با من موافق نیستید، به سادگی از کنار آن بگذرید. اگر تنها بتوانید یک نکته مثبت از این کتاب استخراج نمائید و از آن در جهت بهبود زندگی خویش بهره گیریـد، در آن صـورت من به هدف خود از تألیف این کتاب دست یافته ام.
در اثنای خواندن پی خواهید برد که طیف واژه گان گوناگونی را هماننـد، قـدرت، شـعور، ذهن نامحدود، قدرت برتر، خدا، قدرت جهانی، شعور درون به کار بـرده ام، از ایـن جهـت که نشان دهم در نامیدن و به کاربردن الفـاظ متفـاوت بـرای آن قـدرت کـه جهـان را اداره می کند و درون ما نیز وجود دارد، هیچ محدودیتی نیست. هر اسمی را که آزارتـان مـی دهـد، می توانید با نام دیگری که می پسندید جایگزین کنید. خود من سابقاً اسامی یـا حروفـی را کـه نمی پسندیدم، خط میزدم و به جای آنها اسامی را که دوست داشتم جایگزین میکـردم . شـما هم می توانید اینچنین کنید.
نکته مهمی که فهمیدم این بود که آن قدرتی که ما همیشه ایـن گوشـه وآن گوشه به دنبالش بودیم در درون ما حاضر و آماده است تا از آن در راههای مثبـت بهـره بگیریم. شاید این کتاب به شما نشان دهد که چقدر قدرتمند هستید.
مقدمه
من شفا دهنده نیستم، کسی را شفا نمی دهم بلکه شاید بتوانم به عنوان پله ای برای ترقـی در راه کشف درون باشم. سعی میکنم با آموزش عشق به خویش محیطی فـراهم کـنم کـه در آن مردم دریابند که چه موجودات فوق العاده ای هستند، این کل کاری است که انجام می دهم. از مردم حمایت میکنم و به آنها کمک مینمایم تا در قبال زندگیشان مسئولیت پذیر باشـند. بـه ایشان یاری می رسانم تا قدرت درون، شعور و تواناییهایشان را کشف کنند پس از سال ها مشاوره و تعامل با مراجعـان و برپـایی صـدها مرکـز آموزشـی و جلـسات پی در پی در سراسر کشور و نقاط مختلف جهان دریافتم کـه تنهـا یـک چیـز اسـت کـه هـر مشکلی را حل میکند و آن عشق به خود است.
زمانی که مردم سعی می کنند هر روز خود را بیشتر دوست بدارند، پیشرفت حاصل از این نکته درزندگی شگفت آور خواهد بود . احساس بهتری دارند، شغل مورد نظرشان را به راحتی می یابند، پول مورد نیازشان را بدست می آورند، روابطشان تقویت می گردد و یـا حتـی روابـط منفی محو و روابط مثبت جانشین آن می گردد. عشق به خود منطق ساده ایست. در این مورد از من انتقاد میکنند که بسیار ساده طبع هستم، اما دریافتـه ام معمـولاً ساده ترین نکات کاملترین نیز هستند.
اخیراً شخصی به من گفت «تو بهترین هدیه زندگی را به من دادی، تو خودم را به من بـاز گرداندی» بسیاری از ما از حقیقت خویش آگـاه نیـستیم و خـود را نمـیشناسـیم. نمـی دانـیم احساسمان چیست و نمی دانیم چه می خواهیم. اما زندگی سـیاحت درون اسـت. بـه نظـر مـن آگاهی یعنی سفر به درون و درک و فهم موجودیت خویش، درک این توانایی که بـا دوسـت داشتن خود می توانیم سـبب دگرگـونی و بهبـود زنـدگی خـویش شـویم. علاقـه بـه خـویش،خودخواهی و غرور نیست بلکه فرایندی است که از شـاهراه عـشق، سـبب دوسـت داشـتن ومحبت به دیگران می گردد. در این هنگام است که میتوانیم به سایرین کمک کنیم، چرا کـه در آن صورت دیگر ما از سرزمین عشق های عمیق و لذتهای درونـی بـا خـصوصیات ویـژه و منحصر به فردش آمده ایم. تا جایی که حتی قدرتی که این جهـان بـاور نکردنـی و عجیـب را خلق کرده نیز گاهی با لفظ عشق خطاب میکنیم: «خدا همان عشق است »
بارها این جمله را شنیده ایم «ثبات و وجود جهان بر پایه ی عشق است. حیات جهان ناشـی از عشق است » و این کاملاً صحیح است. شیرازه ی جهان عشق است و عشق نیرویی اسـت کـه دنیا را همچنان سرپا نگاه می دارند. اگر امروز بنا به دلایلی، علاقه ای به دوست داشتن خویش ندارید، آنگاه فردا نیـز براسـاس همان توجیحات، رغبتی به این کار نخواهید داشت چرا که آن دلایل همچنان در ذهنتان ثابت باقی مانده اند. شاید بیست سال بعد نیز این دلایل برایتان قابل قبول به نظر آیند و حتـی ممکـن است به همین شکل از دنیا بروید . امروز روزی است که می توانید خود را بـدون هـیچ ظـن و گمان و چشم داشتی دوست بدارید. عشق به خویش بهترین هدیه ای اسـت کـه میتوان بـه خـود داد، زیـرا اگـر خـود را آنچنان که هستیم دوست بداریم هیچ گاه آزارش نخواهیم داد و به هیچ عنوان به دیگران نیزآسیبی نمی رسانیم. با وجود آرامش درون، بدون تردید هیچ جنگـی روی نخواهـد داد.
فصل اول: قدرت درون(یکی از بهترین کتاب های موفقیت جهان)
هرچه بیشتر با قدرت درونـی خـود ارتبـاط برقرارکنیم به همان اندازه و بلــکه بیـشتـربـه آزادی در زنـدگی دست خواهیم یافت.
شما کیستید؟ برای چه اینجایید؟ نظرتان درباره زندگی چیست؟ صدها سـال یـافتن جـوابی برای این سؤالات معنی خودشناسی میداد. ولی به راستی خودشناسی چیست؟
به اعتقاد من درون هر یک از ما نیروی خارق العاده و توانمنـدی نهفتـه اسـت کـه مـی تواند ما را صادقانه و بی آلایش به سوی سلامتی کامل، روابط حسنه، سعادت، انتخـاب شـغل مورد پسند و غیره هدایت کند. این نیرو میتواند بـرای مـا موفقیـت بـه ارمغـان آورد.
3 نظر
روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…پسرک کفشا رو پوشید
این یک نوشته آزمایشی است که به طراحان و برنامه نویسان کمک میکند تا این عزیزان با بهره گیری از این نوشته
هر نفسی که فرو می بریم، مرگی را که مدام به ما دست اندازی میکند پس میزند